بهار آمد که تا گل بازگردد
سرود زندگی آغاز گردد
بهار آمد که دل آرام گیرد
ز درد و غصه ها فرجام گیرد
سال نو مبارک
لطفا صبر کنید ...
آیا کسی به شما گفته است؛ “لبخند بزن!” یا “شاد باش!”، در حالی که روز بدی را پشت سر می گذارید؟ بنا به توصیۀ یک پژوهش تازه؛ پذیرفتن عواطف منفی معمول برای سلامتی روان در بلند مدت، بهتر از انتقاد یا سرکوب آنها است.
این مطالعه که توسط موسسۀ ملی سالمندی تامین و در مجلۀ روانشناسی فردی و روانشناسی اجتماعی منتشر شد، ارتباط میان پذیرش عواطف منفی و سلامت روان به روی 1300 بزرگسال را بررسی کرد.
دکتر «ایریس ماوس»، استاد روانشناسی در دانشگاه برکلی و مدیر این مطالعه به برکلی نیوز گفت: “ما متوجه شدیم افرادی که به طور عادی عواطف منفی خود را می پذیرند، احساس بد کمتری دارند و این موجب بهبود سلامت روانی آنها خواهد شد.”
دکتر «برت فورد»، استاد روانشناسی دانشگاه تورنتو، در همین زمینه به برکلی نیوز گفت: “به نظر می رسد چگونگی واکنش ما نسبت به عواطف منفی مان، برای سلامتی کلی ما دارای اهمیت بسزایی است. کسانی که این عواطف را بدون قضاوت و یا تلاشی به منظور تغییر آنها قبول می کنند، توانایی مقابله با استرس را همراه با موفقیت بیشتری خواهند داشت.”
در مجموع، پژوهشگران سه مطالعه انجام دادند که همگی آنها با توجه به سن، جنسیت، وضعیت اجتماعی و سایر متغیرهای جمعیت شناختی مورد بررسی قرار گرفت.
نخستین پژوهش شامل بررسی 1000 شرکت کننده در مورد موافقت با این جمله بود که «من به خودم می گویم که احساساتم نباید مرا تحت تاثیر بگذارد». مشخص شد که شرکت کنندگان سختگیری که در مورد احساسات بدشان، احساس بدی داشتند از سلامتی روانی پایین تری برخوردار بودند.
مطالعۀ دوم شامل 150 نفر شرکت کنندگانی می شد که به آزمایشگاه آمده بودند تا یک مصاحبۀ شغلی سه دقیقه ای را با هیئت داوران و در برابر دوربین فیلمبرداری انجام دهند. این گروه تنها چند دقیقه برای آماده شدن وقت داشتند. پس از مصاحبه، از شرکت کنندگان خواسته شد تا عواطف خود را ارزیابی کنند. نتایج دوباره نشان داد؛ در افرادی که تمایل به جلوگیری از احساسات منفی خود داشتند، سطح بالاتری از اضطراب عاطفی را بروز دادند.
سرانجام پژوهشگران از بیش از 200 نفر خواستند در مورد تجربیات استرس زایی که در طول دو هفتۀ گذشته داشتند، چیزی بنویسند. شش ماه بعد، کسانی که احساس بدی در مورد عواطفشان داشتند، نسبت به که کسانی که احساساتشان را پذیرفته بودند، اختلالات رفتاری بیشتری داشتند.
دکتر فورد در پاسخ به این پرسش که «آیا تحقیقاتی که نشان دهد پذیرش عادات با هر نوع ویژگی شخصیتی در ارتباط است یا این که انسان آن را از طریق والدین یا فرهنگ یاد می گیرد؟» گفت: محققان در مورد این شرکت کنندگان چیز زیادی نمی دانند.
نخست اینکه تدریس پذیرش عواطف یک عامل مفید در چندین شاخۀ روانپزشکی مانند شناخت درمانی مبتنی بر ذهن، پذیرش و تعهد درمانی و دیالکتیک رفتار درمانی است. دوم اینکه ما در این تحقیقات متوجه شدیم که پذیرش عاطفی با سن افراد مرتبط است. برای نمونه در سنین 21 تا 73 سالگی، پیش بینی بیشتری برای پذیرش عادات وجود دارد. البته باید توجه داشت که این مطالعه، بلند مدت نیست و نمی توان مردم را در سنین بالاتر مورد بررسی های بیشتر قرار داد. ما در این مرحله نمی توانیم ادعا کنیم که افراد در سنین بالاتر پذیراتر می شوند ولی دلایل قانع کننده ای مبتنی بر این که قبول عادات با افزایش سن دارای ارتباط مسقیم است وجود دارد.
دکتر فورد در ادامه و پاسخ به این پرسش که «به نظر می رسد غرب نسبت به اندیشۀ شاد بودن وسواس بخرج می دهد و این تثبیت ممکن است به تحقیر عواطف منفی منجر شود. آیا این امر ساده بینی بیش از حد نیست»، گفت: خیر. ما معتقدیم که این دو ایده در واقع با یکدیگر ارتباط دارند.
مخالفت با پذیرش عواطف یک نوع قضاوت در مورد عواطف است در حالی که عوامل متعددی وجود دارد که می تواند به قضاوت عواطف نیز کمک کند. ما فکر می کنیم شدت ارزش گذاری و تمایل به احساس شادی می تواند منجر به قضاوت بیشتر در مود عدم شادی و عواطف منفی در انسان شود.
هنگامی که مردم در خیابان از شما می خواهند لبخند بزنید یا هنگامی که دوستانتان به شما می گویند «اخم هایت را باز کن»، شروع درک این موضوع است که چرا فرهنگ ما (غرب) تمایل به ارزش نهادن به شادی و ارزش زدایی از احساسات منفی دارد.
در حال حاضر پس از ازدواج هم حالتهایی بهخصوص در زمان برقراری رابطه جنسی از خود بروز میدهد که از لذت رابطهمان کاسته میشود و دلخوری پیش میآید. متاسفانه این خواننده گرامی در مورد اینکه آیا درمان خاتمه یافته یا هنوز همسرشان تحت درمان هستند چیزی نگفته است. اما مطالعه این یادداشت که تاثیر وسواس بر رابطه زناشویی را بیان میکند به همه توصیه میکنم.
وسواس عموما به دو دسته وسواس فکری و عملی تقسیم میشود. همانطور که میدانید لازم است حتما برای درمان وسواس از هر نوعی که باشد اقدام کنید. دارو درمانی بهعلاوه رفتاردرمانی توام میتواند مشکل وسواس را حل کند.
شاید گمان کنید وسواس ربطی به مسایل زناشویی ندارد اما اختلال وسواس میتواند شامل عقاید، تصاویر ذهنی- تکانهها و افکار مزاحم و مکرر (وسواس فکری) یا الگوهای مکرر رفتار یا فعالیتهای مزاحم (عمل وسواسی) باشد. حالتهای وسواسی و انجام مناسک خاص هنگام روابط زناشویی در برخی افراد تاثیر نامطلوبی بر فرآیند جنسی طرف مقابل میگذارد؛ بهطوری که گاهی موجب بروز اختلافات و مشاجرات میشود ولی این اعمال با مراجعه به درمانگر و درمان تا حد زیادی قابل کنترل است.
توصیه میشود اگر مشکوک به داشتن علایم وسواس در این زمینه هستید به یک روانپزشک یا روانشناس باتجربه در امور جنسی مراجعه کنید تا مشخص شود آیا این مسایل ناشی از یک فرآیند وسواسی است یا رفتارهای آموختهشدهای است که برایتان ایجاد شده؟ در هر دو صورت این مساله با درمان کنترل خواهد شد و جای نگرانی نیست.
بعضی از افراد سعی میکنند علایم بیماریهایی چون وسواس یا اضطراب خود را نادیده بگیرند یا مخفی کنند و حتی برخی افراد به دلیل اضطراب ناشی از این مخفیکاری دچار ضعف در قدرت جنسی میشوند که این مساله نیز منجر به ناراحتی و دلزدگی همسران از یکدیگر میشود.
بهتر است به جای خوردن داروهای بدون تجویز شیمیایی یا گیاهی که به شما توصیه میشود (یکی از مراجعانم میگفت جوشانده گیاهی به من توصیه شده که وسواسم را درمان کند!) و نگرانی از عوارض احتمالی آنها به یک روانپزشک در مسایل جنسی مراجعه کنید تا هر دو مشکل (بیماری وسواس و مشکل جنسی) با هم مورد ارزیابی قرار گیرد.
چرا که در برخی موارد بدون نیاز به مصرف دارو این مساله قابلحل است و اگرهم نیاز به مصرف دارو شد با تجویز پزشک در کمال آرامش آن را مصرف کنید تا از ناراحتی و دلزدگی احتمالی همسرتان نیز جلوگیری کنید.
مدیر یک کارخانه بزرگ در سن 35 سالگی دچار فشار خون بالا شد. یک زن خانهدار 27 ساله به بیماری آسم مبتلا گردید. این هر دو هنگامی که به پزشک مراجعه کردند به آنها گفته شد که علت اختلالاتی که پیدا کردهاند « استرس » یا فشار روانی بوده است.
آن مدیر یک سال بود که باید به تنهایی تصمیمات سریعی در مورد کسب و کارش میگرفت. هر تصمیم میتوانست به زیانهای هنگفتی برای کارخانه بیانجامد. او پس از هر تصمیمگیری، در مورد پیامدهای آن نگران باقی میماند تا وقتی که درستی تصمیمگیریش به اثبات میرسید. این نگرانی و اضطراب مداوم باعث بالا رفتن فشار خون او شده بود.
آن زن خانهدار نیز مادر شوهر بهانهجو و ایرادگیری داشت و شوهرش پشتیبانی لازم را از او نمیکرد. هر بار که مادرشوهرش سر او نق میزد، او میخواست که جوابش را بدهد ولی این کار را نمیکرد و خشم خود را فرو میخورد. با این کار نوعی حس خفگی در او به وجود میآمد. سرانجام این حس خفگی باعث نوعی نفس تنگی در او شد و در انتها به حمله آسم انجامید.
اینها نمونههایی هستند از آنچه استرس با ما آدمها میکند. هزاران مثال دیگر نیز مانند اینها وجود دارد. یکی از اختلالاتی که به تازگی مشخص شده که بر اثر استرس روی میدهد «خستگی مزمن» است. بنابراین اگر استرس چنین قدرتی دارد آیا نباید در مورد آن بیشتر بدانیم؟ البته که پاسخ مثبت است.
استرس یک تجربه است. هنگامی که ضرورتهای جسمی، روانی یا اجتماعی باعث میشود که ما به آنها واکنش نشان دهیم، در این صورت تحت فشار قرار میگیریم. آن چیزهایی که ما را به واکنش وامیدارند و مجبورمان میکنند که منابعمان را بسیج کنیم «محرک استرس» نام دارند. محرکها باعث میشود که ما استرس را تجربه کنیم. افزایش دمای اتاق، تقاضاهای افرادی که دور و برمان هستند، و ضوابط و آداب اجتماعی، همگی نمونههایی از محرکهای استرس میباشند. هنگامی که ما منابعمان را برای برآورده کردن این تقاضاها به خدمت میگیریم و بسیج میکنیم، به گفته روانشناسان، تحت استرس قرار میگیریم.
واژه استرس به دلیل کاربرد نامناسبی که داشته است، به طور ضمنی معنی بدی را در ذهن ما متبادر میکند. در حالی که استرس به خودی خود نه خوب است و نه بد. بلکه نسبت به تاثیری که بر روی ما میگذارد خوب یا بد، مطلوب یا نامطلوب، و سالم یا ناسالم میشود. برای مثال، ضرورت امتحان دادن ممکن است باعث شود که بچهای سخت کار کند و درس بخواند و امتحان را با موفقیت بگذراند. ولی در مورد یک بچه دیگر، همان امتحان ممکن است آنقدر پرزحمت و دشوار باشد که فراتر از منابع در اختیارش باشد و باعث شکست و ناکامی او گردد. بنابراین محرک استرس به خودی خود نه خوب است و نه بد، بلکه خنثی است.
هنگامی که یک محرک استرس خیلی شدید باشد و یا هنگامی که ما منابع کافی برای برآورده کردن آن تقاضاها در اختیار نداشته باشیم، تحت فشار استرس قرار میگیریم. این حالت را درماندگی ( Distress ) مینامند. درماندگی، حالت بد و ناسالمی است. درماندگی طولانی و مداوم باعث واکنشهای متفاوتی در سطح بدن و ذهن انسان میگردد. درماندگی، منابع ما را به اتمام میرساند و ما را در برابر بیماریها و اختلالات، ناتوان و آسیبپذیر میسازد. کودکی که منابع کافی برای گذراندن امتحان ندارد در امتحان رد میشود. مدیری که نگرانی و اضطراب مداوم دارد منابعش در این راه صرف میشود و دچار فشار خون میگردد. و زن خانهداری که بخش مهمی از منابعش را صرف فرو خوردن خشمش میکند نهایتاً گرفتار بیماری آسم میشود. بنابراین هر استرسی که به درماندگی بیانجامد ناسالم و بد است.
هنگامیکه وجود یک محرک استرس، منابع ما را طلب میکند و ما دچار استرس میشویم، این امر همیشه به درماندگی نمیانجامد. اگر محرک استرس از حد معقولی تجاوز نکند و ما نیز منابع کافی برای برخورد با آن در اختیار داشته باشیم، قادر خواهیم بود تا از پس آن استرس برآئیم. در این صورت است که نوعی حس رضایتمندی و خشنودی در ما به وجود میآید. استرسهایی که از عهدهشان بر میآئیم باعث یکپارچگی بیشتر در شخصیت ما میگردند. چنین استرسهایی را استرس مفید ( Eustress ) مینامند. بچهای که به خوبی برای امتحان آماده شده و آن را با موفقیت گذرانده است، اعتماد به نفس بیشتری پیدا میکند و برای خود ارزش بیشتری قایل میشود. در واقع در اینجا استرس امتحان، اثر مثبتی بر روی او گذاشته است. این استرسهای مفید برای انگیزش و رشد ما ضرورت دارند.
روانشناسان بر این عقیدهاند که نحوه ادارک ما (نگرش ما نسبت به چیزهای مختلف) تا حدّ زیادی تعیین کننده این است که استرس به «درماندگی» تبدیل شود یا «استرس مفید». برای مثال، کسانی که تعلیمات نظامی دیدهاند و در عملیات جنگی شرکت داشتهاند، یک تهدید حمله نظامی را نسبتاً ساده میانگارند در حالی که کسانی که چنین آمادگیای نداشته باشند آن را موضوع مرگ و زندگی تلقی میکنند. روانشناسان نشان دادهاند که نحوه ادراک ما تعیین کننده شدّت و ضعف استرس است. آنها همچنین عقیده دارند که نحوه ادراک هر فرد از طریق آموزش و تمرین قابل تغییر است. این نتیجهگیری روانشناسان بسیار با اهمیت است زیرا در دنیای امروز استرسهای شدیدی در زندگی همه ما وجود دارد و هر روز نیز موارد جدیدی بر موارد قبلی افزوده میگردد.
بنابراین، آموزش دیدن و یادگرفتن چگونگی اصلاح نحوه ادراک (نگرش) و سازماندهی مجدّد آن، در کاهش شدّت، بسامد و مدّت بسیاری از اختلالات مربوط به این موضوع، میتواند بسیار مفید باشد. همچنین استرسهای آینده قابل پیشبینی میگردد و نحوه ادراک ما متناسب با آن میتواند تغییر یابد. به این گونه آموزشها (زدن واکسن استرس) میگویند. درست همان گونه که برای مقابله با سایر بیماریها مایهکوبی میکنیم، برای مقابله با استرس نیز باید خود را آماده کنیم.
منتظر تغییرات زیاد در یک روزی که معلوم نیست کی باشه نباشیم و از زندگی لذت ببریم .
40 مورد زیر رو بخونید تایید این حرف را خواهید کرد.
1-گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
2- سعی کنیم بیشتر بخندیم.
3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
4- با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
5- گاهی هدیههایی که گرفتهایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
6- بیشتردعا کنیم.
7- در داخل آسانسور و راه پله و… با آدمها صحبت کنیم.
8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
9- لذت عطسه کردن را حس کنیم.
10- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.
11- زیر دوش آواز بخوانیم.
12-سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .
13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
15- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامهریزی کنیم.
16- از تفکر درباره تناقضات لذت ببریم.
17- برای کارهایمان برنامهریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!
18- مجموعهای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و…) برای خودمان جمعآوری کنیم.
19- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.
20- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهیها باشد چه بهتر.
21- گاهی از درخت بالا برویم.
22- احساس خود را درباره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.
23- گاهی کمی پابرهنه راه برویم.
24- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.
25- وقتی کارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یک بستنی بخریم و با لذت بخوریم.
26- در جلوی آینه بایستیم و خودمان را تماشا کنیم.
27- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.
28- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .
29- وقتی از خواب بیدار میشویم، زنده بودن را حس کنیم.
30- زیر باران راه برویم.
31- کمتر حرف بزنیم و بیشتر گوش کنیم .
32- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم.
33- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و… را یاد بگیریم.
34- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.
35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.
36- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.
37- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم.
38- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.
39- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.
40- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد.
تحقیقاتی که در زمینه سلامت روانی رانندگان کامیون در استرالیا در جهت رابطه افسردگی رانندگان و احتمال تصادف صورت گرفت، نشان داد افسردگی یا اشتغال نامنظم، خطر حادثه را برای آنها به شدت افزایش می دهد.
این مطالعه که توسط دانشگاه کویینزلند صورت گرفته است و نهادهای گوناگون از جمله کمیسیون ملی حمل و نقل آن را تایید کرده است، تاثیر قابل توجهی برای امنیت جاده دارد. بر اساس این مطالعه، خطر تصادف برای رانندگان بانشانه های افسردگی دو برابر و برای آنهایی که از عوارض شدید افسردگی رنجمیبرند، شش برابر است.
این تحقیق از سوی دیگر نشان میدهد حدود 9 درصد رانندگان دست کم یک بار درهفته مواد مخدر مصرف میکنند و مصرف بعضی مواد مخدر در میان آنها دو برابرافراد معمولی است. اگر چه به گفته مایکل هیلتون از مرکز بهداشت روانی پارکسنتر کویینزلند که این تحقیق را انجام داده است، تبدیل نتایج این تحقیق به برنامه عملی اهمیت دارد اما این تحقیق نشان میدهد که رانندگان خود درمقابل درمان مقاومت میکنند. به گفته این محقق، نتایج این مطالعه همچنین ضرورت سامان دادن به علل استرس در رانندگان خودروهای سنگین و کاهش ساعات کار آنها را نشان میدهد.
خیلی مهم است که بدانیم چطور احترام دیگران را نگه داریم و چطور با رفتارهای غیر محترمانه
برخورد کنیم.
احترام — لازم نیست برای اینکه به کسی احترام بگذاریم، او را دوست داشته باشیم. درمورد
دیگران هم همینطور است؛ آنها به شما احترام میگذارند اما ممکن است دوستتان نداشته باشند.
شناسایی محدودیتها — همچنین باید بدانید که دیگران چطور میتوانند با شما کنار
بیایند. اما اول باید از خودتان مطمئن شوید چون اگر از محدودیتهای خود آگاه نباشید،
نمیتوانید درمورد آن به دیگران بگویید. باید به وضوح بدانید که رفتارهای بی ادبانه و سوء
استفاده گرایانه را تحمل نمیکنید، اما بی احترامی بدون داشتن هیچگونه دلیل مشخص اصلاً
علامت خوبی نیست. حتی اگر کسی با شما رفتار بی ادبانه ای کرد میتوانید بدون اینکه به
او بی احترامی کنید، موضوع را حل کنید.
پشتیبانی — اگر تصور کردید که نمیتوانید رفتارهای غیر محترمانه و بیادبانه خودتان را
کنترل کنید، میتوانید روی حمایت خانواده و دوستانتان هم حساب کنید. حتی میتوانید به
آنها اجازه دهید در این زمینه به شما امر و نهی کنند. حمایت دوستان و خانواده برای حل این
مشکل بسیار مفید خواهد بود.
کنترل خود — سر هر چیز عصبانی نشوید و از کوره در نروید. درعوض، محدوده هایتان را
تعیین کنید و از رفتوآمد با کسانیکه به محدوده شما احترام نمیگذارند خودداری کنید.
عهدها — یادتان باشد، قول و وعده باید انجام شود. هیچوقت تعهداتتان و قولهایی که
دادهاید را زیر پا نگذارید. اگر یاد بگیرید همیشه به عهدتان وفا کنید، اتوماتیکوار یاد میگیرید که
با محبت و احترام رفتار کنید
مشاجره — سعی کنید با هیچکس مشاجره نکنید. درعوض، سعی کنید مشکلاتتان با اهل
خانواده یا دوستان را حل کنید. وقتی عصبانی میشوید، قبل از اینکه عملی انجام دهید، تا 10
بشمارید و می بینید که آرامتر خواهید شد.
حفظ ادب — برای اینکه دیگران به شما احترام بگذارند باید به آنها احترام بگذارید. با همه
مودبانه رفتار کنید. همیشه مراقب رفتارهایتان باشید، مخصوصاً اگر قصد دارید که رفتارهای
غیرمحترمانهتان را ترک کنید.
جواب پس دادن — جواب پس دادن به حرف دیگران مخصوصاً افراد سالخورده بدترین شکل
بیاحترامی است. هیچوقت به کسی جواب پس ندهید، چشمانتان را گرد نکنید و حسابی
مراقب زبان بدنتان باشید. اگر این احساسات را کنترل کنید، خیلی زود بهتر خواهید شد.
گفتگو — گفتگو رمز بسیاری از مشکلات بزرگ دنیاست. وقتی چیزی یا کسی اذیتتان
میکند، درموردش حرف بزنید. این باعث میشود بتوانید مشکلات را حل کنید. هیچوقت
حرفهایتان را در دلتان نگه ندارید چون ممکن است یکدفعه منفجر شوند. همچنین اگر کسی
برای حرف زدن در دسترستان نبود، میتوانید حرفها و احساساتتان را در یک دفترچه
یادداشت کنید.
۱-به کودکت نگو : بر دیوار خط نکش
بلکه بگو : بر ورق بنویس ، سپس آن را به دیوار میچسبانیم
۲-نگو : بلندشو و اتاق کثیفت را تمیز و منظم کن
بگو : دوست داری با یکدیگر اتاق را مرتب کنیم ، چون میدانم نظم را دوست داری
۳- نگو : بازی را تمام کن و درس بخوان زیرا درس خواندن مهمتر است
بگو : اگر دروست را به بهترین نحو تمام نمایی با همدیگر بازی خواهیم کرد
۴-هر کلام و حرکت ما بر روی شخصیت فرزندمان تاثیر بسزایی خواهد داشت .
۵- حرکات کودکمان انعکاس اعمال ماست
۶-همیشه فرزندت راباعنوانهای محترمانه وعاطفی چون آقا،خانم و…صدابزن
خانم مریم زیبا ،آقا علی با ادب ،عزیزِ مادر،فرشته ی منکوچک من و…
۷-حداقل روزی یکبار به فرزندت این جمله رابگو: عزیزدلم من به وجودت افتخارمیکنم
۸-به فرزندت بیشتراز یک مهمان احترام بگذار وبرای شخصیتش ارزش قائل باش.
۹-به فرزندت اعتماد کن تا هرچه را تو دوست نداری هیچ گاه انجام ندهد
۱۰-قبل ازهمه چیز اختلافات خود را با همسرت در روشهای تربیتی رفع کن
۱۱-بیشتر برای فرزندت وحرف زدن بااو وقت بگذار وکمتراز کودک زیر هفت سالت دورباش
۱۲-جلوی فرزندت رابطه ات باهمسرت ازهمیشه بهتر باشد .
۱۳.فرزند ات راازصمیم قلب دوست بدار واین دوست داشتنت را همیشه ابراز کن.
۱۴-از سه سالگی به بعد کم کم مسئولیت های فرزندت رابه خودش واگذار کن.
۱۵-اشتباهات فرزند ات را ببخش وبه او فرصت بازگشت بده تامحرم اسرارش باشی(حتی گاهی فرصت اشتباه کردن و ریسک کردن به اوبده)
۱6-هر روز باکودک ات بازی کن.گاهی درمیان بازی کمی زیادتر بخندید.
۱7-روزهای مشخصی راصرف پیاده روی دو نفره بافرزندت کن.
۱8-برای فرزندت مصداق واقعی صداقت،امانت داری،کنترل خشم و وفای به عهد باش.
او تور ا می بینید و فردا با مردم همانگونه که تو تربیتش کردی رفتار خواهد کرد. در نهایت مردم دعاگوی تو خواهند بود با این فرزند خوبی که تربیت کردی و به جامعه فرستادی
بددهنی، دشنام گویی و بکار گیری واژه های عامیانه قبیح به گونه فزاینده ای در میان اقشار جامعه و بخصوص کودکان و نوجوانان معمول گردیده. دشنام گویی و بددهنی تنها منحصر به افراد فحاش نیست بلکه این پدیده در تعاملات اجتماعی میان تمام اقشار جامعه رخنه کرده است.
شاید مکتبی به اندازه مکتب روانکاوی بر نظرات روانشناسان امروزی تاثیر نداشته است.
این تاثیر هنگام صحبت در مورد مسائلی چون رشد ، شخصیت ، انگیزش و … نمود بیشتری پیدا میکند.
با آن که عدهای از روانشناسان و مخصوصا در دهههای اخیر ، آیزنک و همکارانش به علمی بودن این نظریه
سخت مشکوک شدهاند و انتقادات فراوانی به آن نمودهاند معهذا تئوری و روش روانکاوی هنوز فعالیتهای
روانشناسان را در زمینههای مختلف به شدت تحت تاثیر قرار میدهد.
مانند تئوریهای پویا نظریه روانکاوی بر اساس انگیزه موجود استوار می باشد.
و به این علت اساس یک تئوری محسوب میشود. بر اساس این تئوری خصوصیات روانی موجود را باید بر اساس
حقایق و وقایع گذشته مورد توجه قرار داد و ماهیت آنان را بر این اساس شناخت. فروید برای نیروها یا قوایی که
سبب انگیزش رفتار انسان میشود، اصطلاح غریزه را بکار میبرد، البته این اصطلاح سبب سو تفاهمهایی شدهاست.
زیرا نیروهایی که فروید به آن اشاره میکند معنای غیر قابل تغییر پذیری غریزه را نمیدهد.
بلکه به گفته فروید بعضی از این نیروها تحت تاثیر شرایط محیط و بر حسب هدف آنها قابل تغییرند.
به نظر فروید دو دسته انگیزه یا غریزه اصلی در انسان وجود دارد که هر دو ماهیت زیستی یا بیولوژیک دارند.
اولین دسته شامل احتیاجات ساده جسمانی از قبیل گرسنگی، تشنگی، دفع و تنفس میشوند.
این کششها بر اساس تغییرات جسمانی ایجاد میشوند، ارضا آنها حیاتی است و هدف آنها را نمیتوان تغییر داد
و بنابراین تنوع زیادی در این احتیاجات وجود ندارد. از نظر فروید این نیازها از دیدگاه روانشناسی اهمیت زیادی ندارند.
فروید گروه دوم احتیاجات را بر اساس تجاربی که با بیماران نوروتیک داشت طبقهبندی نمود.
این دسته احتیاجات دو نوعند. یکی انگیزه زندگی و غریزه مرگ. نوع اول انگیزه های جنسی را در بر میگیرد
و غالبا به آن لیبیدو میگویند. لغت جنسی ، سو تفاهم زیادی را سبب شده است. در صورتی که منظور فروید
از این لغت نسبت به آنچه که معمولا از آن درک میشود، معنای بسیار وسیعتری دارد. در حالی که هدف غریزه
زندگی صیانت است، ادامه زندگی، تکاپو و سازندگی است. هدف غریزه مرگ از بین بردن خود ، خودکشی ،
دیگر کشی و امثال آن است. موضوع غریزه مرگ مورد انتقاد شدید روانشناسان قرار گرفت.
منبع: مجله رشد
پیاده سازی و سئو توسط: 'GoGseo