بحران هویت یا از خودبیگانگى
بحران هویت یا از خودبیگانگى
واژه «alienation» که در زبان فارسى غالبا به «بحران هویت یا از خودبیگانگى» ترجمه شده است، در فلسفه غرب سابقه
طولانى دارد. ریشه این اصطلاح کلمه لاتینى «alius» به معناى «دیگر» است. پسوندen در زبان لاتینى صفت ساز است.
بنابراین، «alien» به معناى منسوب به دیگرى است. از صفت alienفعل alienate ساخته شده است، به معناى «از آنِ شخص
دیگر کردن» یا به عبارت واضحتر، «انتقال به غیر». سپس از این کلمه، اسم فعل alienationبه معناى «انتقال به غیر»
(الیناسیون) ساخته شده است.
مورد استعمال اصلى آن مناسبات حقوقى است به معناى سلب حقى از یک شخص و انتقال آن به شخصى دیگر. اما با گذشت
زمان، این مفهوم آن قدر توسعه پیدا کرده، که در جامعه شناسى، روان شناسى، فلسفه و حتى روان پزشکى کاربرد دارد. در
روان شناسى و روان پزشکى، الیناسیون عبارت است از حالت ناشى از اختلال روانى یا به اصطلاح، «روانى» بودن. البته این
معنا نیز با مفهوم حقوقى کلمه ارتباط دارد؛ زیرا از یک سو بیمار روانى، شخصى است که سلامت عقل خود را از دست داده
است (عقل از او سلب شده است)، و از سوى دیگر، قانون پاره اى از حقوق چنین شخصى را سلب مى کند و به ولىّ یا وارث
او انتقال مى دهد. این همان مفهوم قضایى «حجر» است. بنابراین، «فرد الینه» از جهت قضایى معادل «محجور» خواهد بود.به
گفته مولوی:
ای که در پیکار «خود» را باخته
دیگران را تو ز «خود» نشناخته
تشبیه و تفسیر مولوی در ابیات زیر با کلام وی مطابقت دارد:
در زمین دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه، تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی
گوهرجان را نیابی فربهی
گرمیان مشک، تن را جا شود
وقت مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر جان بزن بر تن ممال
مشک چه بود نام پاک ذوالجلال
آیا تا به حال به این کلمه فکر کردید؟ اگر هم نکرده باشید حتما تا به حال اسم آن را شنیده اید اگر میخواهید با این مو ضوع
بیشتر آشنا بشید شما رو به خوندن این مطلب دعوت میکنم.
کسانی که ایمانی به خود ندارند، خود را باور نکرده و ارزشهایشان را نشناختهاند و نمیدانند کیستند، کجایند و چه میکنند،
به «بحران هویت یا از خودبیگانگی» مبتلا میشوند. میخواهند تصمیمی بگیرند اما چون معیارهای مورد قبولِ خود را روشن نکردهاند، برای اتخاذ
کوچکترین تصمیمی، ناتواناند و اضطراب، سراپای وجودشان را فرامیگیرد. آنان در وادی تردید زندگی میکنند و به ناامیدی و
افسردگی دچار میشوند.
آدمی هنگامیکه خود را پوچ و درونتهی ببیند و باور کند که دیروزش تباه شده و دروازهی فرداها نیز به رویش بستهاست و نتواند
پاسخ شایستهای برای این سؤال که «من کیستم؟» بیابد، به «بحران هویت یا از خودبیگانگی» دچار میشود و یأس و افسردگی، سراپای
وجودش را فراخواهد گرفت و به سستی و رکود رویمیآورد یا برعکس به خودآزاری، خودکشی و دیگرآزاری میپردازد. بسیارند
انسانهایی که در اوج ثروت و مکنت، خودکشی کردهاند یا همهچیز را رها کرده، به سوی کشوری دوردست راه افتادهاند. اینان
همان کسانی هستند که همهچیز داشتند اما خود را نداشتند، خود را نشناختند و به ارزشهای خود پینبردند، ندانستند به چه
ایمان بیاورند و نفهمیدند از آنچه دارند، چگونه استفاده کنند و لذت ببرند.
باور کنیم که خوشبختی و بدبختی، رنج و لذت، فقر و غنا، خوبی و بدی و… همه و همه ساخته و پرداختهی ذهن خود ماست.
خودباختگی، بحران هویت یا از خودبیگانگی، خودفراموشی، خودکشی و… ناشی از بحرانیست که انسانها به دام آن میافتند. بیهویتی،
روان را میفرساید و دیوارههای روح را از درون میخراشد.
انسان بیهویت، روحیهاش ضعیف و متزلزل است، اعتمادبهنفس ندارد و قدرت تشخیص را از دست داده است، بنابراین
بهسادگی تحت تأثیر القائات شیطانی و تبلیغات منفی قرارمیگیرد و به هرچه او را به سوی خود بخواند، گرایش مییابد و
اینچنین است که شیاطین، او را بهراحتی به بند میکشند و در راستای اهداف خود، از او یک عنصر بازنده میسازند.
در زندگیِ همهی ما، گاه لحظاتی پیشمیآید که احساس ناامنی، خشم و افسردگی، حسادت و ناباوری میکنیم. گاه مورد
سرزنش و توهین قرارمیگیریم، اطمینان به خود را از دست میدهیم، تحت سلطهی دیگران واقع میشویم و در وادی زندگی،
مبهوت میمانیم. در این میان، هر کسی بر مبنای نظام باورها و ارزشهایی که پذیرفته و هویتی که کسب کرده، عکسالعمل
نشانمیدهد.
گروهی، شخصیتی منفعل و تأثیرپذیر داشته و خیلی سریع رنگ میبازند. بنابراین همواره خود را در دریایی گرفتار میبینند که
ساحل امن سلامت، از هیچ سویی، در آن پیدا نیست.
گروهی دیگر، از شخصیتی محکم و قاطع، عزمی جزم و ارادهای استوار برخوردارند. نه خود را به کسی یا چیزی تحمیل میکنند
و نه اجازه میدهند کسی، چیزی را بر آنها و زندگیشان تحمیل کند چراکه خود، شرایط را میآفرینند و هرچه را که بخواهند،
به نفع خود، تغییر میدهند. انسانی که دارای هویتی زیبا و مستحکم است، هیچگاه اسیر جوی که بر او تحمیل شده،
نمیشود.
پس آنچه به انسان بودن تو، ارزش و به فلسفهی زندگیات، معنا و مفهوم میبخشد، هویت توست؛ اینکه تو خود را چگونه
بشناسی، چگونه ببینی و برای هر سؤالی که در عرصهی حیات از خود میپرسی، چه پاسخی داشته باشی، اینکه در درونت،
تلاطمیست و دائم با خود در جنگ و ستیزی یا همهی تضادها و تعارضات، در تو به تفاهم رسیدهاند، سوءتفاهمات برطرف
شدهاند و همهی ترسها و شکستها، جای خود را به آرامش و پیروزی دادهاند، همه و همه به هویت تو بستگی دارد.