لطفا صبر کنید ...

افسردگی در نگاه متفکران جهان

so-much-depression.jpg

افسردگی در نگاه متفکران جهان

اصطلاح افسردگی در صحبت‌های معمولی برای توصیف یک حالت احساسی، واکنش نسبت به یک موقعیت و یک سبک اختصاصی مشخص مورد استفاده قرار می‌گیرد. افسردگی و افسردگان هر دو معمولا با غم و اندوه شناخته شده‌اند.

هیچ صفت شخصیتی واحدی نیست که فردی را مستعد افسردگی سازد. این به آن معناست که افراد با هر الگوی شخصیتی ممکن است دچار افسردگی شوند.

آخرین وقایع پر استرسی که هر فرد از سر می‌گذراند (چه وقایع فردی و چه جمعی) می‌توانند قوی‌ترین عامل برای شروع افسردگی باشند.

کمبود و رنج، اجزای اجتناب ناپذیر زندگی هستند؛ وقتی دچار این دو موقعیت می‌شویم‌ ـ‌ یعنی با کمبودی روبه‌رو می‌شویم و رنج می‌کشیم‌ ـ‌ اغلب مکدر، غمگین، ناامید، بی‌علاقه و منفعل هستیم؛ این احساس‌ها در اغلب افراد بعد از سپری‌شدن رویداد و عادت‌کردن به موقعیت جدید نا پدید می‌شوند، اما برخی دیگر این‌گونه نیستند، در افسردگی بالینی، فراوانی، شدت و مدت نشانه‌های افسردگی با موقعیت زندگی فرد تناسب ندارند.

مطالعه روانشناختی افسردگی از یوی زیگموند فروید و کارل آبراهام شروع شد. هر دو افسردگی را واکنشی پیچیده در قبال از دست‌دادن چیزی توصیف کرده‌اند. فروید معتقد بود شخص افسرده، وجدانی (فراخودی) قوی و تنبیه کننده دارد؛ او بر گناهی که وجدان به وجود می‌آورد، تاکید و فکر می‌کرد علت این‌که وجدان تا این اندازه قوی می‌شود به دلیل کنترل احساس عصبانیت و پرخاشگری است.

آرون بک افسردگی را نوعی اختلال تفکر می‌داند تا اختلال خُلق و آن را به‌صورت مثلث افکار منفی درباره خود، موقعیت و آینده توصیف می‌کند؛ یعنی فرد افسرده خود را ناقص، فاقد صلاحیت، ناکام و نامطلوب ادراک می‌گرداند؛ دنیا برای او یک مکان منفی، پرتوقع و بی‌رحم به نظر می‌رسد و انتظار دارد که در آینده هم نیز با شکست، مجازات، درد، رنج و محدودیت مواجه شود.

افراط و تفریط در ارضای نیازهای مرحله شیرخوارگی باعث می‌شود که یک شخصیت وابسته شکل بگیرد. در کسانی که بیش از اندازه وابسته‌اند این فرآیند به خود سرزنشگری و خود تنبیهی و در نتیجه افسردگی منجر می‌شود. فروید افسردگی را بازگشت پرخاشگری به خود قلمداد می‌کند.

یکی از زمینه‌ های تاریخی افسردگی، اختلالی است که در روابط اوایل کودکی پیش می‌آید. این اختلال ممکن است به علت از دست‌دادن واقعی یا خیالی والدین باشد. الکساندرهیگ در سال ۱۹۰۰ می‌گوید: «در شرایط افسردگی جدی، اتکای به نفس به کلی از بین می‌رود، شکسته نفسی و فروتنی شدید متداول و حتی عادت می‌شود. فشاری به اندازه وزن یک پر برای له‌کردن بیمار کافی است و حتی شادی‌ آورترین رویدادها باعث نشاط نمی‌شوند.»

ملانی کلاین، افسردگی را متضمن ابراز پرخاشگری به محبوب می‌دانست و از این نظر بسیار شبیه فروید بود. از دیگر سو به نظر ادوارد بیبرینگ پدیده افسردگی زمانی شکل می‌گیرد که فرد از فاصله [بعید بودن] آرمان‌های بسیار کمال‌طلبانه خود و ناتوانی‌اش در رسیدن به این اهداف آگاه می‌شود. سیلوانوآریتی دیده بود بسیاری از افراد افسرده نه برای دل خود که برای دیگران زندگی می‌کنند.

افسردگی زمانی رخ می‌دهد که بیمار در می‌ یابد فرد یا آرمانی که او برایش زندگی کرده، هرگز چنان نبوده است که انتظارات او را برآورد.

در این باره گلاسر می‌گوید: «انسان‌ها، افسردگی را انتخاب می‌کنند و رفتار افسردگی را نشان می‌دهند. درگیر‌شدن در یک عمل فعالانه به انسان‌ها کمک می‌کند، رفتارهای افسرده و احساس بدبختی آنها جای خود را به احساس کنترل بیشتر دهد که با احساس مثبت‌‌تر، افکار مثبت‌تر و آرامش جسمی بیشتر همراه است.»

نظریه‌ پرداز مکتب وجودی بوجنتال، بیماران افسرده را مایوس می‌نامد. منظورش از یأس هم این بود که هدفمندی و خواستن در آنها مسدود است. آدم افسرده، کسی است که احساس می‌کند هیچ کار ارزشمندی وجود ندارد و هیچ چیز آنقدر ارزشمند نیست که بخواهد وجودش را برای آن به زحمت بیندازد.

آنها دوست دارند ساکت و تنها باشند و در دنیا شرکت نکنند. در روان تحلیلگری یونگ، افسردگی در حقیقت دعوتی به تغییر است. گفته می‌شود ساتورن، خدای کشاورزی و زمان که داسی در دست دارد آرزوهای آدمیان را مثل گندم درو می‌کند و این استعاره از این است که وقتی آرزوهایمان بر باد می‌رود فرصتی داریم که در دنیای سرد و بی‌احساس افسردگی از دور تماشایشان کنیم و ببینیم چقدر آنها را می‌خواهیم؟ آیا مناسب ما هستند و حاضریم برای به دست آوردنشان بها بپردازیم.

یونگ می‌گوید به دنبال هر فروپاشی، نوزایی است و این دو مثل شب و روز به دنبال هم می‌آیند و همان‌طور که وقتی شب می‌شود، تلاش نمی‌کنیم آن را به‌روز برگردانیم و فقط فعالیت‌هایمان را با شرایط شبانه هماهنگ می‌کنیم تا بگذرد، در حالت افسردگی هم بهتر است ظاهر و سبک زندگی مان را با حال درون مان هماهنگ کنیم.

اشکالی ندارد، اگر دوست ندارید رنگ شاد بپوشید و حال رسیدگی به سر و وضع‌تان را ندارید هر طور که راحتید باشید با این روش جهان درونتان را به رسمیت شناخته‌اید؛ جنگیدن و در خلاف جهت رودخانه شنا‌کردن انرژی زیادی می‌برد.

بیشتر تنها بمانید و با صدای درونی خود صحبت کنید، این فرصت بی‌نظیری برای شنیدن صدای درون است که به ما چه می‌گوید و چه می‌خواهد! به تغییراتی که در درونتان اتفاق می‌افتد، توجه کنید و در موردش بنویسید (لازم نیست حتما برنده جایزه نوبل ادبیات باشید تا دست به قلم ببرید، می‌توانید خیلی ساده احساساتتان را روی کاغذ بیاورید و بعدها آنها را از بین ببرید) هدف روشن‌شدن احساسات و خواسته‌های خود واقعی ماست که در هیاهو و هیجانات زندگی روزمره و انتظارات دیگران گم شده.

از این فرصت سکوت و خلوت شبانه با خود نهایت استفاده را ببرید که روز در راه است. هوا دوباره آفتابی خواهد شد و دوباره آدم‌ها به چشمتان جذاب می‌شوند، یونگ می‌گوید هر گاه چنین شد حتما با آیین خاصی این اتفاق را جشن بگیرید.

این زمانی است که به مسافرت و مهمانی بروید، آرایشگاه بروید و لباس‌های زیبا بخرید تا به این شکل تمام شدنش را هم به رسمیت شناخته باشید، ولی وقتی به روز برگشتید حرف‌هایی که صدای درونتان در سکوت شب پیش، با شما نجوا کرده بود، فراموش نکنید. ساموئلز می‌گوید: «از نظر یونگ افسردگی یعنی مسدود‌شدن انرژی که در صورت آزاد شدن، مسیر مثبت را پیش خواهد گرفت.

یونگ معتقد بود بیماران باید کاملا افسرده شوند تا بتوانند احساساتشان را روشن کنند.
نویسنده: تارا خسروی

پیاده سازی و سئو توسط: 'GoGseo