بهار آمد که تا گل بازگردد
سرود زندگی آغاز گردد
بهار آمد که دل آرام گیرد
ز درد و غصه ها فرجام گیرد
سال نو مبارک

لطفا صبر کنید ...
ممکن است شما فکر کنید که با شگردهای مغزتان آشنایی دارید؛ و یا فکر کنید که راست مغز و یا چپ مغز هستید، یا اینکه موسیقی کلاسیک، قدرت استدلال شما را بالا می برد. اما محققان دانشگاه دنور دریافته اند که واقعیت های مطلوب ما در مورد مغز، نادرست است و افسانه های مغز هستند.
این قبیل واقعیت های جایگزین را “افسانه های مغز” (neuromyth) می نامند که عبارتند از فهم نادرست شایع و پابرجا درمورد عملکرد مغز و نقش آن در یادگیری. مثالی از این افسانه های مغز اینکه: شکر، مغز بچه ها را پوک می کند و از فعالیتشان می کاهد. یا اینکه ما تنها از 10 درصد مغز استفاده می کنیم.
افسانه های مغز زمانی رخ می دهد که پژوهش های مغز به صورت نادرست نقل قول می شود و یا به صورت غلط، فهمیده می شود یا اینکه در مورد این یافته ها، اغزاق گویی شده ، تعمیم یافته و ساده می شود. در پرداختن به پیچیدگی های مغز، بروز افسانه ها، به سادگی رخ می دهد. این پژوهش نشان داد که این افسانه ها چقدر میان معلمان و دانش آموخته های علم عصب شناختی (نورو ساینس) متداول است.
پژوهشگران شگفت زده شدند وقتی مشاهده کردند که مطالعه در مورد مغز، اگر این افسانه ها را کم می کند اما باعث زدوده شده آن نمی شود. در واقع آن ها را به سختی بتوان از ذهن، زدود. مثلا 93درصد مدرسان معتقدند که افراد بهتر یاد می گیرند وقتی که اطلاعات را بر اساس سبک یادگیری خودشان، دریافت کنند. اینکه یادگیرندگان بصری با تماشا کردن بهتر یاد می گیرند و یادگیرندگان سمعی با شنیدن. اما عصب شناسان هیچگونه شاهد و گواهی که موید این موضوع باشد را پیدا نکردند.
باعث شکفتی اینکهاین افسانه ها به صورت خوشه ای عمل می کنند به این معنی که اعتقاد به یکی تمایل به اعتقاد سایر افسانه ها را نیز بالا می برد.
سن یک سالگی ، سنی است که کودک شما زبان باز می کند. راهکارهای سادهای در جهت تقویت مهارتهای گفتاری کودکان وجود دارد که در این جا به تعدادی از آنها اشاره شده است. نقطه عطف دوران کودکی فرزندتان زمانی است که او اولین کلمه را بر زبان میآورد و این زمان دوست داشتنی ، در آلبوم کودکتان ثبت شده و جزء یکی از خاطرات فراموش نشدنی زندگیتان به حساب میآید و اما گاهی ممکن است حرف نزدن کودکان نوپا باعث نگرانی والدین شود. به عقیده یکی از متخصصین ، بسیاری از والدین ابراز نگرانی میکنند که آیا پیشرفت زبانی فرزندانشان معمولی به نظر میرسد! در حالی که بیشتر اوقات اضطراب آنها بیهوده و بیاساس است.
آیا همه کودکان در باید در یک زمان مشخص شروع به صحبت کردن کنند؟
بطور طبیعی ، زمان زبان باز کردن در کودکان بسیار متفاوت است. بیشتر کودکان ، حتی آنهایی که بطور ذاتی ساکت هستند، بالاخره در این محدوده زمانی زبان باز میکنند. در حالی که تعدادی از بچههای ۱۲ ماهه چند کلمه ساده ، مانند مامان ، بابا ، بالا و دد ، که کلماتی مشترک در بین اکثر بچهها است، میتوانند بگویند. اما کودکانی هم هستند که تا سن ۱۵ تا ۱۸ ماهگی نمیتوانند صحبت کنند. به نظر دکتر رسکورلا ، کودکان بین ۱۳ تا ۱۸ ماهگی اولین کلمه را میگویند.
هنگامی که کودکان به سن ۲ سالگی میرسند، در حدود ۷۰ درصد آنها ۵۰ تا ۲۵۰ کلمه را بر زبان میآورند، که معمولا کلماتی مانند اسمها ، فعلها و صفات هستند و همچنین میتوانند کلمات را کنار یکدیگر قرار دهند و جملات دو یا سه کلمهای بسازند مانند: شیر میخوام، هاپو بازی کنیم). به ندرت هم کودکانی هستند که بتوانند جملات پیچیدهتری بگویند مثل ، بابا کی مییاد به خونه تا باهاش توپ بازی کنم؟
تعداد قابل ملاحظهای از کودکان ، در حدود ۱۰ تا ۱۲ درصد ، در این سن از لحاظ گفتاری از دیگران عقبتر هستند. اگر کودک شما در ۲ سالگی کمتر از ۵۰ کلمه میگوید و یا نمیتواند جملات دو کلمهای بسازد، از جمله کودکانی است که دیر به حرف میافتند. به عقیده دکتر رسکورلا ، دیر به حرف افتادن کودکان زنگ خطری به حساب نمیآید ولی بخصوص در مورد بچههای ۵ ساله بهتر است که موضوع را با پزشک کودک در میان بگذارید.
نگران کنندهتر از همه عقب ماندگی در مورد فهمیدن گفتار و یا آنچه که فرزندتان درک میکند، میباشد. یکی از کارشناسان میگوید: بیشتر کودکان یک ساله میتوانند دستورات ساده را عمل کنند. به عنوان نمونه ، کفشت را پیدا کن. اگر فرزند ۱۸ ماهه شما به نظر میرسد که بعضی چیزها را نمیفهمد، بهتر است که با دکتر او مشورت کنید.
اگر حرفهای کودک شما برای همگان غیر از شما نامفهوم است. اصلا نگران نشوید. یکی از متخصصان با مطالعه بین بچههای ۱۸ ماهه برآورد کرده است که تنها ۲۵ درصد از آنچه که فرزندتان میگوید، میتواند برای دیگران قابل درک باشد. (در مقابل نیز شما فقط ۹۵ درصد از صحبتهای او را متوجه میشوید). در آخر دکتر رسکورلا اضافه میکند: توانایی صحبت کردن در میان کودکان متفاوت است، تا ۳ سالگی نگران حرف زدن فرزند خود نباشید.
بایدها و نبایدها
اگر کودک شما میگوید:
آبه- آبه.
من دستشویی رفته باشم.
به آب میوه اشاره میکند.
با حرکات سر و صورت به حیوانات پشمالو اشاره میکند.
شما نگوئید:
آبه میخوای
نه، رفته باشی، نیست. من رفتم
من به تو چیزی نمیدم مگر این که آب میوه بگی.
آیا خرگوش صورتی خودت را میخوای؟
شما بگوئید:
آب میخواهی
بله ، شما دستشویی رفتید
آب میوه ، تو آب میوه میخواهی
آیا خرگوش صورتی خودت را میخواهی یا خرس آبیات؟
کمک به شکوفایی گفتار در کودکان
والدین در پیشرفت زبانی کودکانشان نقش کلیدی دارند. دکتر استیو برمن ، متخصص در پیشرفتهای زبانی و استاد دانشگاه در آمریکا میگوید: تحقیقات نشان داده که در پیشرفت زبان دو بخش حیاتی حائز اهمیت است: تعداد کلماتی که کودک میشنود و دوم مقدار کمکی که از دیگران میگیرد. با تشویق و صحبت کردن بیشتر شما با کودکتان ، دایره لغات او گسترش مییابد.
به عقیده یکی از کارشناسان: هر کاری که کودک شما انجام میدهد، از لباس پوشیدن گرفته تا خوابیدن، فرصت خوبی برای استفاده از کلمات است. یک داستان دنبالهدار ، همراهی کردن با اشاره ، لباست این جاست، سرت را بالا کن ، لغات جدیدی را در ذهن او میسازد و همچنین نشان میدهد که هر چیزی ، اسمی دارد.
از زمانی که کودکان قبل از حرف زدن با دانش حرکات آشنا میشوند، صحبت کردن به صورت آهنگین و با حرکات دست بازی کردن برای آنها بسیار سودمند و مفید است. مانند: با دست مثل عنکبوت راه رفتن یا حرکات دایرهوار چرخهای اتوبوس. کلپرلژنژ کارشناس کودکان زیر سه سال میگوید: معمولا بچهها بیشتر کلماتی را که در ترانهها میشنوند را به آسانی به خاطر میسپارند.
دکتر رسکورلا میگوید: وقتی که فرزند نوپای شما بعضی چیزها را خود به خود میگوید، آن لغت را به کلمات دیگرش اضافه کنید. به عنوان نمونه ، اگر او ، توپ ، میگوید به او بگوئید: توپ قرمز یا توپ بزرگ. این راهکار نه تنها دامنه لغات او را افزایش میدهد، بلکه به او یاد میدهد که کلمات را ترکیب کند.
کودک شما باید بداند که هر چیزی اسمی دارد و همچنین میتواند با استفاده از همین اسامی ارتباط برقرار کند. کتابهای مصور برای نشان دادن و نامیدن اسامی بسیار مفید است. کودک از سن ۱۲ تا ۱۵ ماهگی ، به اسمهای ساده متکی است. در ۱۵ تا ۱۹ ماهگی کلماتی مانند فعل دویدن ، خوردن یا نشستن یا صفاتی مثل بنفش ، کوچک و سرد به لغات او افزوده میشود. پیش از درخواست او پاسخ ندهید (مثل تیری که از تفنگ رها شود). به فرزندتان اجازه دهید تا نیازهایش را قبل از این که شما بپرسید ، بیان کند.
اگر اغلب پس از بیدار شدن از خواب تشنه است، فورا برای او آب نیاورید. بلکه در عوض اجازه دهید تا او از شما بخواهد، سپس بگوئید: تشنه هستی! الان برایت کمی آب میآورم. تمرین کنید و باز هم تمرین و تمرین. به فرزندتان اجازه دهید تا در هر فرصت مناسب از مهارتهای زبانیاش، بخصوص با هم سن و سالهایش استفاده کند. به عقیده یکی از کارشناسان: وقتی که کودک شما میبیند که بچههای دیگر صحبت میکنند، او نیز برای حرف زدن با دیگران تشویق میشود. بعضی از کارشناسان گفتاری معتقدند که استفاده از پستانک ، شیشه شیر و لیوانهای دردار که باعث مکیدن به مدت طولانی میشوند، باعث نوک زبانی بچهها شده و ممکن است حروف س و ز را ناجور تلفظ کنند.
تحمل کنید و صبور باشید. یکی از متخصصین میگوید: زمانی که کودکان دنبال کلماتی هستند که میخواهند بیان کنند، فرصت دهید، اگرچه معمولا برای والدین خسته کننده است. همچنین از پریدن بین حرفهای کودکان جهت کامل کردن جملاتشان خودداری کنید. با این کار به آنها فرصت میدهید تا از کلمات ذهنی خود استفاده کنند و شما تواناییهای آنها را باور خواهید کرد و این راه بهترین تشویق و ترغیب در همه مراحل است.
نپذیرفتن مسئولیت شخصی دلیل اصلی احساس شکست و ناتوانی میباشد.
مسئولیت شخصی را می توان چنین تعریف کرد:«ایفای نقش پدیدآورندگی در خلق زندگی، عواطف، رنج، و اشتیاق برای کنترل خویش کنترلی در موقعیت های فردی» (Overholser, 2005) . افرادی که مسئولیت شخصی را می پذیرند، مالک بازی خود می شوند. تصدیق اینکه آنها چه نقشی در فرایندهای زندگی شان دارند آنها را قادر می سازد که بر چالش هایی که پیش رو دارند، غالب شوند.
وقتی فردی می گوید«این تقصیر من نیست» یا «کس دیگری باید تغییر کند» دلالت بر این دارد که او دیگران را مسئول مشکلات خود می داند و چه بسا دیگران (همسر، فرزند، رئیس و …) را برای مشکلات خویش سرزنش کند. هرچقدر که فردی کمتر مسئولیت فردی را بپذیرد یعنی با چالش بزرگتری دست به گریبان است.
روان شناسان بزرگ، پذیرش مسئولیت شخصی به عنوان عامل تغییر را اولین قدم و کلید موفقیت در مدیریت موثر موقعیت های مشکلدار می دانند. تا زمانی که فردی خود را چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم، در مرکزیت یک موقعیت نیابد و مسئولیت فردی را نپذیرد، هیچ تغییری اتفاق نخواهد افتاد.
پژوهش های متعددی نشان داده اند که سطح پایین پذیرش مسئولیت شخصی، مرتبط است با سلامت روانی کمتر، احساس ناتوانی، و کیفیت پایین رابطه در روابط زناشویی. مثلا هرچقدر که همسران، رفتار منفی همسرشان را به عوامل خارجی نسبت دهند، رضایتشان از زندگی کمتر است.
وقتی دیگران را به خاطر مشکلاتتان سرزنش می کنید، تلاش خواهید کرد که رفتار آنهایی را که متهم کردید را تغییر دهید تا شرایط خودتان بهتر شود. این باعث می شود که دلسردی و خستگی تان بیشتر شود. همانطور که گلاسر (Glassr, 2010) برجسته کرده است، تنها کسی که می توانید تغییر دهید خودتان هستید.
علاوه بر این، وقتی به خود می گویید که برای بهبود شرایطتان باید کس دیگری تغییر کند، شما قدرت کنترل موقعیت خود را به دیگری داده اید.
از طرف دیگر، پذیرش مسئولیت فردی توام است با احساس آزادی. شما قدرت می یابید که بهترین تصمیم را بگیرید و اینکه چگونه به هر موقعیت پاسخ دهید.
ممکن است فکر کنید که منصفانه نیست که تمامی مسئولیت یک موقعیت را متوجه خود کنید. توجه کنید که مسئولیت شخصی به معنی تحمل مسئولیتی فراگیر نیست. در واقع، کسانی که خود را مقصر همه مشکلات می دانند، دچار افسردگی هستند. مسئولیت شخصی یعنی تخصیص منطقی و دقیق مسئولیت در ارتباط با مسبب یک موقعیت. مثلا وقتی زیردست شما کارش را به درستی انجام نمی دهید از خود بپرسید:«من در این موقعیت چه نقشی داشتم؟». شاید شما متقاعد شوید که به اندازه کافی انگیزه و حمایت نداشته اید. بنابراین پذیرش مسئولیت شخصی باعث می شود که به سهم خود، تغییر لازم را انجام دهید.
خطای تخصیص بنیادی به معنی تمایل به بیش تخمین زدن فاکتورهای شخصیتی در رفتار دیگران و کم تخمین زدن تاثیر فاکتورهای محیطی است. این باعث می شود که تمام تقصیرها را متوجه فرد کنیم نه موقعیتی که فرد در آن قرار دارد. و گاهی اوقات خود ما هستیم که باعث ایجاد یک موقعیت مشکل دار شده ایم که در آن موقعیت دیگران رفتاری را بروز می دهند که مطابق میل ما نیست.
وقتی خطری را احساس کنید، مکانیزم دفاعی به کار می آید تا ما را از عواطف، افکار و رفتارهای نامطلوب، محافظت کند. مکانیزهای دفاعی متعددی وجود دارد و آنها در سطح ناخودآگاه فعالیت می کنند. حتی وقتی ما آنها را به کار می گیریم از آن مطلع نیستیم. مکانیزم های دفاعی باعث می شود که هوشیاری ما کاهش یافته و نتوانیم یک موقعیت را به صورت عقلانی ارزیابی کرده که در نتیجه نسبت به نقش خود در یک موقعیت معین، غافل و کور می شویم.
واقعیت این است که آنقدر که فکر می کنیم، خود را نمی شناسیم. شما بهترین شخص برای ارزیابی و فهم فرایندهای ذهنی تان مانند افکار و احساساتتان هستید. اگرچه، شما در موقعیت های خیلی مطلوب و یا خیلی نامطلوب، مانند جذابیت ها، هوش، دوست داشتنی بودن، احتمالا خود را به خوبی نمی شناسید. چرا؟ چون خودآگاهی ما توسط نیاز ما به احساس خوب در مورد خودمان، مغشوش می شود. هیچکس دوست ندارد خود را نسبت به دیگران ، دارای هوش و جذابیت کمتری بداند. در نتیجه، فهم ما توسط نقاط کور روانی ما محدود شده است. نقاط کور روانی توسط ترس ها، آرزوها، انگیزه های ناخودآگاه، ایجاد شده است. بنابراین، ما به صورتی مه آلود، خود را درک کرده و خود را به گونه ای که دیگران ما را می بینند، نمی بینیم.
یادبگیرید که خطاهای خود را بپذیرید و بازخوردهای صادقانه از طرف دوستان نزدیک و خانواده را برای کسب تصویر دقیق تری به اینکه چگونه به یک موقعیت پاسخ می دهید، بپذیرید. اگر کماکان در پذیرش مسئولیت شخصی خود مشکل دارید، با تراپیست خود صحبت کنید. احتمالا شما نیاز به کمک دارید که ببینید چرا تلاش های شما در مدیریت یک موقعیت، ناکارآمد است. تراپیست شما می تواند محیط امنی را برای شما ایجاد کند که تصمیم ها، عواطف و افکار خود را ارزیابی کرده، در حالی که با شما روی نقاط کور شما و مکانیسم های دفاعی شما کار می کند.
افراد خلاق نیاز به رهبری تحول گرا دارند که به آنها انگیزه داده و باعث بروز ایده های جدید در آنها گردد. پژوهشگران دانشگاه وسا در فنلاند دریافته اند که زنان خودجوش، برونگرا و شهودی بهترین گزینه برای ایفای نقش رهبر تحولگرا می باشند.
نگرش متداول این است که کسانی که واقعیت ها را ارزش می نهند و بهترین عملکرد را دارند برای رهبری مناسب ترهستند.
اما بر اساس این پژوهش، رهبرانی که بیشترین تاثیر را بر نوآوری سازمان ها دارند، وظیفه گرا نیستند. بر خلاف نگرش سنتی و
متداول، افراد خلاق نیاز به رهبری دارند که به آنها آزادی عمل بدهد، دیگران را تشویق به تجربه کند، پیشنهادهای جدید ارائه دهد و اجازه خطا کردن بدهد.
رهبری که بتواند خلاقیت را حمایت کند باید جذاب، انگیزه بخش و به شکل مثبتی، چالش برانگیز باشد. رهبران افراد خلاق باید
در جستجوی ایده های جدید باشند، اشتباه ها را سرزنش نکنند، و بین عقاید تفاوت قایل نشوند. این پژوهش نشان داد که زنان
خودجوش، برونگرا و شهودی، در رهبری تحول گرا، عملکرد بهتری دارند.
آیا کسی به شما گفته است؛ “لبخند بزن!” یا “شاد باش!”، در حالی که روز بدی را پشت سر می گذارید؟ بنا به توصیۀ یک پژوهش تازه؛ پذیرفتن عواطف منفی معمول برای سلامتی روان در بلند مدت، بهتر از انتقاد یا سرکوب آنها است.
این مطالعه که توسط موسسۀ ملی سالمندی تامین و در مجلۀ روانشناسی فردی و روانشناسی اجتماعی منتشر شد، ارتباط میان پذیرش عواطف منفی و سلامت روان به روی 1300 بزرگسال را بررسی کرد.
دکتر «ایریس ماوس»، استاد روانشناسی در دانشگاه برکلی و مدیر این مطالعه به برکلی نیوز گفت: “ما متوجه شدیم افرادی که به طور عادی عواطف منفی خود را می پذیرند، احساس بد کمتری دارند و این موجب بهبود سلامت روانی آنها خواهد شد.”
دکتر «برت فورد»، استاد روانشناسی دانشگاه تورنتو، در همین زمینه به برکلی نیوز گفت: “به نظر می رسد چگونگی واکنش ما نسبت به عواطف منفی مان، برای سلامتی کلی ما دارای اهمیت بسزایی است. کسانی که این عواطف را بدون قضاوت و یا تلاشی به منظور تغییر آنها قبول می کنند، توانایی مقابله با استرس را همراه با موفقیت بیشتری خواهند داشت.”
در مجموع، پژوهشگران سه مطالعه انجام دادند که همگی آنها با توجه به سن، جنسیت، وضعیت اجتماعی و سایر متغیرهای جمعیت شناختی مورد بررسی قرار گرفت.
نخستین پژوهش شامل بررسی 1000 شرکت کننده در مورد موافقت با این جمله بود که «من به خودم می گویم که احساساتم نباید مرا تحت تاثیر بگذارد». مشخص شد که شرکت کنندگان سختگیری که در مورد احساسات بدشان، احساس بدی داشتند از سلامتی روانی پایین تری برخوردار بودند.
مطالعۀ دوم شامل 150 نفر شرکت کنندگانی می شد که به آزمایشگاه آمده بودند تا یک مصاحبۀ شغلی سه دقیقه ای را با هیئت داوران و در برابر دوربین فیلمبرداری انجام دهند. این گروه تنها چند دقیقه برای آماده شدن وقت داشتند. پس از مصاحبه، از شرکت کنندگان خواسته شد تا عواطف خود را ارزیابی کنند. نتایج دوباره نشان داد؛ در افرادی که تمایل به جلوگیری از احساسات منفی خود داشتند، سطح بالاتری از اضطراب عاطفی را بروز دادند.
سرانجام پژوهشگران از بیش از 200 نفر خواستند در مورد تجربیات استرس زایی که در طول دو هفتۀ گذشته داشتند، چیزی بنویسند. شش ماه بعد، کسانی که احساس بدی در مورد عواطفشان داشتند، نسبت به که کسانی که احساساتشان را پذیرفته بودند، اختلالات رفتاری بیشتری داشتند.
دکتر فورد در پاسخ به این پرسش که «آیا تحقیقاتی که نشان دهد پذیرش عادات با هر نوع ویژگی شخصیتی در ارتباط است یا این که انسان آن را از طریق والدین یا فرهنگ یاد می گیرد؟» گفت: محققان در مورد این شرکت کنندگان چیز زیادی نمی دانند.
نخست اینکه تدریس پذیرش عواطف یک عامل مفید در چندین شاخۀ روانپزشکی مانند شناخت درمانی مبتنی بر ذهن، پذیرش و تعهد درمانی و دیالکتیک رفتار درمانی است. دوم اینکه ما در این تحقیقات متوجه شدیم که پذیرش عاطفی با سن افراد مرتبط است. برای نمونه در سنین 21 تا 73 سالگی، پیش بینی بیشتری برای پذیرش عادات وجود دارد. البته باید توجه داشت که این مطالعه، بلند مدت نیست و نمی توان مردم را در سنین بالاتر مورد بررسی های بیشتر قرار داد. ما در این مرحله نمی توانیم ادعا کنیم که افراد در سنین بالاتر پذیراتر می شوند ولی دلایل قانع کننده ای مبتنی بر این که قبول عادات با افزایش سن دارای ارتباط مسقیم است وجود دارد.
دکتر فورد در ادامه و پاسخ به این پرسش که «به نظر می رسد غرب نسبت به اندیشۀ شاد بودن وسواس بخرج می دهد و این تثبیت ممکن است به تحقیر عواطف منفی منجر شود. آیا این امر ساده بینی بیش از حد نیست»، گفت: خیر. ما معتقدیم که این دو ایده در واقع با یکدیگر ارتباط دارند.
مخالفت با پذیرش عواطف یک نوع قضاوت در مورد عواطف است در حالی که عوامل متعددی وجود دارد که می تواند به قضاوت عواطف نیز کمک کند. ما فکر می کنیم شدت ارزش گذاری و تمایل به احساس شادی می تواند منجر به قضاوت بیشتر در مود عدم شادی و عواطف منفی در انسان شود.
هنگامی که مردم در خیابان از شما می خواهند لبخند بزنید یا هنگامی که دوستانتان به شما می گویند «اخم هایت را باز کن»، شروع درک این موضوع است که چرا فرهنگ ما (غرب) تمایل به ارزش نهادن به شادی و ارزش زدایی از احساسات منفی دارد.
دانشمندان معتقدند در هنگام استرس و نگرانی نفس عمیق نکشید .
محققان متوجه شدند در هنگامی که شما علائم استرس و نگرانی از خود نشان میدهید تغییر شیوه نفس کشیدن تاثیر بهتری نسبت به درمانها و داروهای روانی در کاهش علائم ناشی از این حالات دارند. با این روش همچنین میتواند مردم را نسبت به حملات ترس و نگرانی در آینده بیمه کرد.
حملات ترس و استرس (panic attack) همراه با علائمی مانند افزایش ضربان قلب، عرق کردن کف دست و نفس نفس زدن بروز پیدا میکند. بیش از ۶ میلیون نفر در آمریکا به این حالت دچار هستند و به طور ناگهانی دچار استرس میشوند.
معمولا به انسانها در هنگام نگرانی توصیه میشود که نفس عمیق بکشند، اما برای افرادی که دچار نفس نفس زدنهای شدید میشوند این توصیه چندان خوب نیست. چرا که در این حالت معمولا انسانها مقادیر زیادی دیاکسید کربن را از طریق تنفس خارج میکند که میتواند منجر به بروز حالاتی مانند سرگیجه یا بیحسی شود. در این هنگام احساس خفگی به انسانها دست میدهد و به همین دلیل آنها به طور ناخودآگاه سریعتر و عمیقتر نفس میکشند انجام این کار وضعیت را بدتر میکند.
نفس نفس زدن به این دلیل نیست که آنها کمبود اکسیژن پیدا کردهاند، بلکه دلیل اصلی این است که آنها به یکباره حجم هوای زیادی را از راه دهان خارج میکنند.
به همین دلیل کارشناسان روانشناسی معتقدند در این حالت به جای نفسهای عمیق شما بهتر است نفسهای سطحی و آرام بکشید.![]()
به این ترتیب میزان دیاکسید کربن موجود در خون شما به حالت طبیعی باز میگردد و کمتر احساس تنگی نفس پیدا میکنید. اما دانشمندان معتقدند آموزش این تکنیک به افرادی که معمولا دچار نگرانی هستند چندان ساده نیست چرا که آنها در این حالت معمولا احساس خفگی میکنند و به همین دلیل به طور ناخودآگاه شروع به کشیدن نفسهای عمیق میکنند.
اما در صورتی که آنها با تمرین کردن این روش را کنار بگذارند ظرف مدت کوتاهی میتوانند به خود مسلط شوند و ترس را کنار بگذارند.
در حال حاضر پس از ازدواج هم حالتهایی بهخصوص در زمان برقراری رابطه جنسی از خود بروز میدهد که از لذت رابطهمان کاسته میشود و دلخوری پیش میآید. متاسفانه این خواننده گرامی در مورد اینکه آیا درمان خاتمه یافته یا هنوز همسرشان تحت درمان هستند چیزی نگفته است. اما مطالعه این یادداشت که تاثیر وسواس بر رابطه زناشویی را بیان میکند به همه توصیه میکنم.
وسواس عموما به دو دسته وسواس فکری و عملی تقسیم میشود. همانطور که میدانید لازم است حتما برای درمان وسواس از هر نوعی که باشد اقدام کنید. دارو درمانی بهعلاوه رفتاردرمانی توام میتواند مشکل وسواس را حل کند.
شاید گمان کنید وسواس ربطی به مسایل زناشویی ندارد اما اختلال وسواس میتواند شامل عقاید، تصاویر ذهنی- تکانهها و افکار مزاحم و مکرر (وسواس فکری) یا الگوهای مکرر رفتار یا فعالیتهای مزاحم (عمل وسواسی) باشد. حالتهای وسواسی و انجام مناسک خاص هنگام روابط زناشویی در برخی افراد تاثیر نامطلوبی بر فرآیند جنسی طرف مقابل میگذارد؛ بهطوری که گاهی موجب بروز اختلافات و مشاجرات میشود ولی این اعمال با مراجعه به درمانگر و درمان تا حد زیادی قابل کنترل است.
توصیه میشود اگر مشکوک به داشتن علایم وسواس در این زمینه هستید به یک روانپزشک یا روانشناس باتجربه در امور جنسی مراجعه کنید تا مشخص شود آیا این مسایل ناشی از یک فرآیند وسواسی است یا رفتارهای آموختهشدهای است که برایتان ایجاد شده؟ در هر دو صورت این مساله با درمان کنترل خواهد شد و جای نگرانی نیست.
بعضی از افراد سعی میکنند علایم بیماریهایی چون وسواس یا اضطراب خود را نادیده بگیرند یا مخفی کنند و حتی برخی افراد به دلیل اضطراب ناشی از این مخفیکاری دچار ضعف در قدرت جنسی میشوند که این مساله نیز منجر به ناراحتی و دلزدگی همسران از یکدیگر میشود.
بهتر است به جای خوردن داروهای بدون تجویز شیمیایی یا گیاهی که به شما توصیه میشود (یکی از مراجعانم میگفت جوشانده گیاهی به من توصیه شده که وسواسم را درمان کند!) و نگرانی از عوارض احتمالی آنها به یک روانپزشک در مسایل جنسی مراجعه کنید تا هر دو مشکل (بیماری وسواس و مشکل جنسی) با هم مورد ارزیابی قرار گیرد.
چرا که در برخی موارد بدون نیاز به مصرف دارو این مساله قابلحل است و اگرهم نیاز به مصرف دارو شد با تجویز پزشک در کمال آرامش آن را مصرف کنید تا از ناراحتی و دلزدگی احتمالی همسرتان نیز جلوگیری کنید.
1 – فکر کردن یک نظم است. اگر میخواهید در آن بهتر شوید، باید روی آن کار کنید.
میتوانید برای برنامهریزی فکر کردنتان وقت بگذارید مثلاً هر دو هفته یکبار یک نصفه روز، هر یک ماه یک روز کامل و هر سال یک تا دو روز کامل.
2 – ببینید انرژیتان را باید کجا متمرکز کنید، و بعد از قانون 20/80 استفاده کنید.
80 درصد از انرژی تان را به 20 درصد از مهمترین فعالیتهای تان اختصاص دهید. یادتان باشد که نمیتوانید در آن واحد همه جا باشید، همه را بشناسید و همه کاری انجام دهید. و از انجام همزمان چند کار اجتناب کنید: ممکن است کارایی شما را به 40% برساند.
3 – افراد موفق خود را در معرض ایده ها و آدمهای مختلف قرار میدهند.
آنها سعی میکنند بیشتر وقتشان را با کسانی بگذرانند که آنها را به چالش میکشند.
4 – ایده داشتن یک چیز است، دنبال کردن آن چیزی دیگر.
ایدهها تاریخ مصرف کوتاهی دارند. باید قبل از اینکه تاریخ انقضای آنها فرا برسد، آنها را عملی کنید.
5 – افکار برای ایجاد شدن نیاز به زمان دارند. اولین چیزی که به ذهنتان میرسد را انجام ندهید.
آخرین باری که ساعت 2 صبح یک فکر عالی به سرتان زد و وقتی صبح از خواب بیدار شدید به نظرتان احمقانه میرسید، را به خاطر دارید؟
افکار تازمانی که ماده دارند باید شکل داده شوند و باید مورد بازجویی و سوال قرار گیرند.
6 – افراد باهوش با افراد باهوش دیگر همفکری میکنند.
فکر کردن با دیگران نتایج بهتری در بر خواهد داشت. مثل این میماند که به خودتان یک راه میانبر بدهید. به همین خاطر است که جلسات طوفان مغزی تا این اندازه موثر هستند.
7 – تفکر عامه پسند را رد کنید ( که معمولاً یعنی اصلاً فکر نکردهاید ).
خیلی از آدمها وارد عمل میشوند با امید اینکه به فکر بقیه خوب برسد.
برای اینکه از وضعیت خارج شوید باید اول با احساس ناراحتی کردن کنار بیایید. همچنین به خاطر داشته باشید که همین الان آدمهای دیگری هستند که سعی دارند برای خودشان فکر کنند و آنها هستند که موفقاند.
8 – بهترین متفکران از قبل برنامه میریزند، درحالیکه برای افکار ناگهانی نیز جا میگذارند.
وقتی با استراتژی وارد عمل شوید، احتمال خطا پایین میآید. داشتن افکار مبهم از اینکه کجا هستید و دوست دارید چه کاری انجام دهید، شما را به هیچ کجا نمیرساند.
کلید استراتژیک بودن: 1. موضوع را خرد کنید. 2. بپرسید چرا این مشکل باید حل شود. 3. موارد کلیدی را مشخص کنید. 4. منابع تان را مرور کنید. 5. افراد مناسب را در جای مناسب قرار دهید.
هنری فورد میگوید، “هیچ چیز سخت نیست اگر آن را به اجزای کوچکتر تقسیم کنید.”
9 – برای متفاوت فکر کردن، باید کارهای مختلفی انجام دهید.
راه های جدیدی برای انجام کارتان پیدا کنید، با آدمهای جدید آشنا شوید، حتی کتابهایی را بخوانید که فکر میکنید خستهکننده هستند. رمز کار این است که با ایدهها و سبکهای زندگی جدید آشنا شوید.
10 – برای تقدیر از ایدههای دیگران، باید به ایدههای دیگر احترام بگذارید.
نمیتوانید فکر کنید که همیشه حق با شماست. باید به نظرات دیگر هم فرصت دهید.
11 – برای هر روزتان و زمانهایی که افراد دیگر را ملاقات میکنید، برنامه و موضوع داشته باشید.
بیشتر آدمها فقط برای روزشان برنامهریزی میکنند. متفکران برای برنامهریزی هفته، ماه و اهداف بلندمدتشان وقت میگذارند و بعد آن را دنبال میکنند.
همچنین بدون موضوعی برای حرف زدن وارد جلسات، مهمانیها و قرارهای ملاقات نمیشوند. قبل از اینکه وارد چنین موقعیتهایی شوند، تصمیم میگیرند که از آدمها یاد بگیرند.
تفکر انعکاسی در مهارتهای تصمیمگیریتان به شما رویکرد و اعتمادبهنفس میدهد.
اگر تفکر انعکاسی نداشته باشید، بیشتر از آنچه که فکر میکنید شما را عقب میکشد.
12 – بر حرفهای منفی که با خودتان میزنید غلبه کنید. برندهها با عباراتی مثل “من میتوانم” حرف میزنند.
افراد باهوش محدودیتها را نمیبینند. آنها امکانات را میبینند.
سام ایوینگ قهرمان سابق بیسبال میگوید، “هیچ چیز شرمآورتر از این نیست که ببینید کسی کاری را انجام میدهد که شما میگفتید غیرممکن است.”
13 – افراد خلاق خود را وقف ایدهها میکنند.
آنها ابهامات را در آغوش می گیرند و از شکست نمیترسند و با افراد خلاق دیگر نشست و برخاست میکنند.
14 – افراد خوشبین نمیتوانند متفکرانی واقع بین باشند.
داشتن رویکرد واقع بینی به شما این امکان را میدهد آنقدر به یک مشکل نزدیک شوید که بتوانید آن را بشکافید. روبهرو شدن با عواقب احتمالی هم به شما کمک میکند کارآمدتر باشید و به شما اعتبار بیشتر میدهد.
برای اینکه متفکری واقعبینتر باشید، باید: 1. از واقعیت تقدیر کنید. 2. کارتان را انجام دهید و واقعیات را به دست آورید. 3. نقاط مثبت و منفی آن را بسنجید. 4. بدترین حالت ممکن را در نظر بگیرید. 5. تفکرتان را با منابع تان هم تراز کنید.
15 – خیلی مهم است که آخر روز به یاد بیاورید که میتوانید طرز فکرتان را عوض کنید.
اینکه یاد بگیرید چطور در فکر کردن استاد شوید باعث میشود تفکری پربازده داشته باشید. اگر بتوانید این خصوصیت را در خود ایجاد کنید طوریکه به عادت همیشگی تان تبدیل شود، تمام طول زندگی فردی موفق خواهید شد.
بیشتر مردم، در زندگیشان هیجانات شدید و غیر قابل کنترل را تجربه کرده اند. در چنین مواقعی، شخص بسیار مایل است شدت خشم، غم و اضطراب و ناامیدی تحت کنترل او باشد. ممکن است شدت هیجانات بر رفتار و طرز برخورد فرد به گونه ای تأثیر بگذارد که موجب رنجش و ناراحتی خود و اطرافیان شود. در چنین لحظاتی چگونه هیجانات شدید را کنترل کنیم؟
سعی کنید تنفسی آرام و عمیق داشته باشید. با این عمل ساده به طور طبیعی می توان ضربات قلب و فعالیت ذهن را آرام کرد. هر نوع انقباضی را در بدنتان به خصوص عضلات، شانه ها، گردن و فک بررسی و تعدیل کنید.
هنگامی که با دیگران هستید زمان مساعدی برای ابراز هیجانات شدیدتان نیست. بنابراین، از آنها پوزش بخواهید و برای مدتی از آنها دور شوید. به آنها بگویید که احتیاج به زمانی دارید تا بر اعصابتان مسلط شوید و چند لحظه دیگر بر می گردید.
چنین ارتباطی به شما کمک خواهد کرد تا در حس و رفتارتان تعادلی برقرار کنید و احساس تنهایی و انزوا ننمایید.
تحقیقات نشان داده است که چنین روشی، تأثیرقابل ملاحظه ای بر افرادی که دچار حوادث شده بودند داشته است.
به یاد داشته باشید که تغییر در ارتباطات به مرور زمان رخ می دهد و صحیح نیست که این تغییر براساس اصول غیر منطقی و یا هیجانات زود گذر باشد.
سعی کنید مرخصی کوتاهی داشته باشید و فعالیت های مورد علاقه خود را انجام دهید. در این فاصله زمانی، ذهن شما آرامش لازم را باز خواهد یافت. به عنوان مثال مدت کوتاهی در پارک راه بروید یا غذای مورد علاقه خود را درست کنید و یا کتاب مورد علاقه خویش را بخوانید.
فکر نکنید. چرا که در چنین شرایطی ذهن قدرت تصمیم گیری صحیح را ندارد. تصور کنید رنج و ناراحتی خود را درون جعبه ای داخل کمدتان گذاشته اید، در زمانی مناسب که آرامش بیشتری دارید این جعبه را از کمد بیرون آورید و به طور صحیح راه حلی برای مشکل و ناراحتی تان پیدا کنید.
با انجام دادن فعالیت های فیزیکی از قبیل ورزش کردن ، کلاس رفتن و یا سخت کار کردن سعی نمایید خود را خسته کنید و توجه و تمرکز خود را به کلاس، ورزش یا کار معطوف سازید.
بدین گونه زندگی شما تحت کنترل خواهد بود.
فراموش نکنید که سرانجام لحظات پر اضطراب و هیجان به پایان خواهد رسید. شما قبلاً این واقعیت را تجربه کرده اید.
پیاده سازی و سئو توسط: 'GoGseo